خبرگزاری بین‌المللی قرآن " ایکنا" شعبه بوشهر

۞ حامد فکوری خبرنگار قرآنی ایکنا در پایگاه سایبری سربازان امام خامنه ای ۞

خبرگزاری بین‌المللی قرآن " ایکنا" شعبه بوشهر

۞ حامد فکوری خبرنگار قرآنی ایکنا در پایگاه سایبری سربازان امام خامنه ای ۞

مشخصات بلاگ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

سر آغاز هر نامه نام خداست

که بی نام او نامه یکسر خطاست

برنامه‌ریزى و تاکتیک و اتاق فرمان:
در دفاع مقدس و در همه‌ى جنگهائى که در صدر اسلام، زمان پیغمبر یا بعضى از ائمه (علیهم‌السّلام) بوده است، کسانى که وارد میدان جهاد میشدند، براى تکلیف هم حرکت میکردند. جهاد فى‌سبیل‌الله یک تکلیف بود. در دفاع مقدس هم همین جور بود؛ ورود در این میدان، با احساس تکلیف بود؛ آن کسانى که وارد میشدند، اغلب احساس تکلیف میکردند. اما آیا این احساس تکلیف، معنایش این بود که به نتیجه نیندیشند؟ راه رسیدن به نتیجه را محاسبه نکنند؟ اتاق جنگ نداشته باشند؟ برنامه‌ریزى و تاکتیک و اتاق فرمان و لشکر و تشکیلات نظامى نداشته باشند؟ اینجور نیست. بنابراین تکلیف‌گرائى هیچ منافاتى ندارد با دنبال نتیجه بودن، و انسان نگاه کند ببیند این نتیجه چگونه به دست مى‌آید، چگونه قابل تحقق است؛ براى رسیدن به آن نتیجه، بر طبق راههاى مشروع و میسّر، برنامه‌ریزى کند.

نوزدهم رمضان ۹۲
حامد فکوری
خبرنگار خبرگزاری بین المللی قرآنی (ایکنا)

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • ۱۳ مرداد ۹۸، ۰۱:۴۱ - علیرضا
    سپاس
نویسندگان
پیوندها

میخوانم تو را

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۱۰ ق.ظ





می خوانم تو را، اجابت کن مرا

حجم غصه‌ام از همه وجودم بزرگ‌تر بود. هرلحظه فکر می‌کردم چیزی نمانده است
 که از اندوه جمع‌شده در گلویم، خفه شوم. نمی‌دانستم چه‌کسی می‌تواند بنشیند
 و سر صبر به حرف‌هایم و به قصه پُرغصۀ زندگی‌ام گوش کند؟ 
حتی دلم هم نمی‌آمد غصه‌های تلنبارشده در دلم را برای نزدیک‌ترین کسانم بازگو کنم،
 چون حتم داشتم آن‌ها هم، این حجم اندوه را برنمی‌تابند.
سخت است که عزیزت، بخشی از قلبت در کنارت باشد و تو و تنها تو بدانی که او چند صباحی بیش،
 مهمان شما نیست و به‌زودی پر خواهد کشید. سخت است
 که تو حتی نتوانی این راز را با خودت در خفا بگویی و حداقل خودت را سبک کنی.
به دنبال پناهگاه می‌گشتم. پناهی که بی‌هیچ واهمه‌ای بتوانم ساعت‌ها 
با او حرف بزنم و گریه کنم تا بلکه اشک‌هایم کمی از غصه‌های روی دلم را بشوید. 
خوشحالم از آن‌جایی که من زندگی می‌کنم تا رسیدن به دامان امن تو،
 چند دقیقه‌ای بیش‌تر فاصله نیست. فقط به مادرم می‌گویم اگر دیر آمدم نگران نباشید.
به‌سوی تو می‌آیم، یاضامن آهو!
می‌آیم تا شاید ضمانت کنی و از خداوند بخواهی نظری هم به ما بیفکند.
 خودم را به ایوان طلا که می‌رسانم هنوز حرف‌هایم را نزده‌ام، که سبک می‌شوم. 
صداهای زیادی را از دور و نزدیک می‌شنوم که گریه می‌کنند
 و هریک از آن‌ها، از تو آقا، از تو که پناه دل‌های شکسته‌ای، چیزی می‌خواهند.
 راستش خجالت می‌کشم در کنار این‌همه دل‌شکسته در جوارت اظهار وجود کنم و بگویم نظری هم به ما کن آقا!
می‌نشینم روبروی ایوان طلایت. دست‌هایم را بالا می‌آورم به نیت خواستن و طلب‌کردن از تو.
اشک امانم نمی‌دهد، حتی نمی‌توانم حرف بزنم؛ آن‌قدرکه این بغض سنگین است.
گریه می‌کنم و ضجه می‌زنم؛ آن‌قدر که آن احساس خفگی از گلویم دور می‌شود.
سبک می‌شوم.
شب از نیمه گذشته است و من هنوز نشسته‌ام بر روبروی ایوانت و دارم با تو حرف می‌زنم؛
 با تو که صبورترین و بزرگ‌ترین پناه غصه‌های همه ما هستی.

*مـحــشـــر یـــادت نـــره امـــام رضــــا علیه السلام*

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی