حالا که راه و رسم تو را نیستم بلد
سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۱۸ ق.ظ
حالا که راه و رسم تورا نیستم بلد
حالا که دستم به ضریحت نمیرسد
حالا که هیچ کس به گدا سر نمیزند
پس مرحمت کنید حرم را بیاورید
روزی چشم ترم را بیاورید
خشکیده چشم من نم باران کجاست پس!؟
چشم رئوف حضرت سلطان کجاست پس!؟
دل بیقرار شد شاه خراسان کجاست پس!؟
باید به کی بگویم و از کی بخواهمت
آقا به جان مادرتان دوست دارمت
شبها هزار آه کشیدم به یادتان
پل میزنم ز هیئت به باب الجوادتان
گفتی بمن که میرسم آخر به دادتان
ای داد ای هوار به روحم جلا بده
جانم به لب رسیده به من کربلا بده
بس که رواق های تو دارای پنجره ست
در لابه لای روزنه هر پنجره گره ست
در ذهن من کرامتتان پر زخاطره ست
فولاد ، در حیاط شما نرم میشود
دل با نسیم عفو شما گرم میشود
*مـحــشـــر یـــادت نـــره امـــام رضــــا علیه السلام*